جدول جو
جدول جو

معنی دوش کری - جستجوی لغت در جدول جو

دوش کری
وسیله ای نازک از چوب برای حمل بار با پشت
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(دُ پَ / پِ کَ)
صفت و حالت دوپیکر. دویی. نفاق. جدایی:
چون من توام این دوپیکری چیست
چون هر دو یکی است داوری چیست.
خاقانی.
، جوزا بودن. صفت و حالت برج دوپیکر داشتن:
در بر تیغ حصرمی زاده جنابه چون عنب
برده جناب از آسمان کرده همه دوپیکری.
خاقانی.
جوزا کمر دورویه بسته
بر تخت دوپیکری نشسته.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ سَ)
خوش رفتاری. خوش اخلاقی
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ فِ)
نیکواندیشگی. خوب فکری. نیک اندیشی. صحیح اندیشی
لغت نامه دهخدا
(دُ کِ رُ)
دهی است از دهستان گاورود بخش حومه شهرستان سنندج. واقع در 42هزارگزی جنوب سنندج با 110 تن سکنه. آب آن از چشمه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(کِ رَ)
یعنی دول ’دلو’ بگیرش، به معنی برخیز و بگیر و آن بازیی است که اطفال کنند بدین نحو که جمعی حلقه زنند و بر سر پانشینند آن نشستن را چنگه پا گویندبه معنی نشستن بر سر انگشتان چه چنگ به معنی انگشتان است بعد از آن یکی ترخان شود و به دور یاران نشسته دویدن آغاز کند و دیگری از عقب او دود که او را بگیرد اگر او را گرفت و او دوره را تمام نکرد و به کسی هم نگفت دول کرش یعنی برخیز و بگیر، بر او سوار شود یک تا سه مرتبه دور حلقه گردد و اگر آنکه می رود می گریزد دید که عرصه بر او تنگ می شود بر پشت یکی از یاران دست زند و بگوید دول کرش یعنی برخیز و بگیر، او برخیزد و به تعاقب آنکه تعاقب کننده بود دود و آن اولی به جای او نشیند و همچنین... (لغت محلّی شوشتر)
لغت نامه دهخدا
(کُ نَ)
دهی است از دهستان کتول بخش علی آباد شهرستان گرگان، سکنۀآن 365 تن. آب آن از قنات و رود خانه کبودوال. محصول آن توتون سیگار. شغل اهالی زراعت، گله داری و صنایعدستی زنان آنجا کرباس و شال بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3). قوش کوپری. رجوع به ترجمه مازندران و استرآباد رابینو ص 171 شود
لغت نامه دهخدا
(تِ تِ پِ تِ کَ دَ)
شب گذشته را احیا نمودن. شب حاضر را به جای شب گذشته داشتن:
اگر نوش تو زهر کرد این فلک
به دانش تو زهر فلک نوش کن
اگر دوش از تو به غفلت بجست
بکوش و از امشب یکی دوش کن.
ناصرخسرو.
، خواب دیدن، واقع شدن، دچار شدن، راست افتادن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
قطع گوش، عمل گوش بر. رجوع به گوش بر و گوش بریدن شود
لغت نامه دهخدا
بریدن گوش قطع گوش، بحیله پول و مال از دیگری گرفتن مغبون کردن در معامله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دو شکر
تصویر دو شکر
دو لب معشوق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوشفکری
تصویر خوشفکری
هومنی
فرهنگ لغت هوشیار
ابتکار، قدرت ابداع، تدبیر، درایت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
چوبی به ضخامت حدود ده سانتی متر و بلندی حدود سه تا چهارمتر
فرهنگ گویش مازندرانی
برجستگی کتف، چوبی کوتاه که بر دوش نهند و کوله بار را بر آن آویزند، به دوش کشیدن علوفه یا دیگر محموله ها توسط اهرمی چوبی
فرهنگ گویش مازندرانی
روی شانه
فرهنگ گویش مازندرانی
استخوان کتف
فرهنگ گویش مازندرانی
جوجه تیغی
فرهنگ گویش مازندرانی
استراحت نوبتی به هنگام شخم زدن زمین و سپردن کار به دست کشاورز
فرهنگ گویش مازندرانی
استراق سمع، تنبیه کردن، گوش مالی
فرهنگ گویش مازندرانی
زیرگوشی حرف زدن درگوشی گفتگو کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
چوبی که به عنوان اهرم به ریسمان دسته ی علوفه یا هیزم وصل
فرهنگ گویش مازندرانی
چوب دستی که برای حمل پشته بر روی شانه گذارند
فرهنگ گویش مازندرانی
بر روی دوش گرفتن، کول کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
سر دراز، کله ی هرمی
فرهنگ گویش مازندرانی
بیماری صرع
فرهنگ گویش مازندرانی